کوچینگ موضوع یا علم جدیدی نیست که تازگی به آن پی برده باشیم، کوچینگ به قدمت انسان های اولیه می باشد چرا که راه و روش های حل مسئله از ابتدای خلقت انسان وجود داشته و به مرور زمان و رشد تمدن ها، مسئله ها نیز افزایش یافته اند که اکنون به راحتی گذشته امکان حل مسئله به تنهایی نیست.
شاید بتوان سقراط را اولین کسی دانست که رویکرد کوچینگ را بصورت کاربردی انتخاب و اجرا می کرد. سقراط با سوال و پرسش، شاگردان خود را به فکر می انداخت و با ابزار پرسشگری، پایه و بنیان فکری و دانسته های آنان را متزلزل می کرد تا برای کسب مطالب جدید آماده تر شوند و بتوانند آنها را خودشان کشف کنند. سقراط عقیده داشت که دانش در طبیعت افراد وجود دارد، فقط کافی ست بستر آن فراهم شود تا فرد خودش به آگاهی لازم برسد که توسط کوچ و مربی این اتفاق می افتد. فرد ممکن است به خاطر عوامل مختلفی مثل آشفتگی فکری، تحلیل نامناسب، خطاهای شناختی و یا فراموشی، از این دانش استفاده نکند که در اینجا کوچ یا مربی با پرسش های موثر خود، گرد و غبار فراموشی و عدم آگاهی را پاک می کند و نتیجه مطلوب برای فرد بدست می آید.
کوچینگ موضوعی غریب و ناشناخته نیست، چرا که از گذشته افراد برای رفع مسائل خود از بزرگان، عالمان و ریش سفیدان کمک می گرفتند، البته در این روش صرفاً کوچینگ صورت نمی گرفت بلکه آنها تجربه ها را نیز منتقل می کردند که به نوعی به آن مشاوره یا منتورینگ نیز می گویند اما اساسی که بزرگان از آن برای شخصی سازی تر شدن راه حل ها استفاده می کردند، کوچینگ بود و با پرسش هایی موثر، افراد راه حل های خود را می یافتند.
کتاب های زیادی به مفهوم تفکر مدرن پرداخته اند که به توسعه کوچینگ کمک کرده است. بطور مثال در کتاب “بازی درونی به سبک تنیس” نوشته تیموتی گالوی (Timothy Gallwey: The Inner Game of Tennis) درباره حریف درونی صحبت می کند که در بازی تنیس، آن طرف تور، قرار دارد؛ این حریف همان صدای درونی ماست که قضاوت و انتقاد می کند و حرکت های ما را حدس می زند، حریفی که ذهن ما آنرا ساخته است و باعث تضعیف ما می شود. فکر کردن مثل یک بازی تنیس است که پرسش و پاسخ هایی دارد و البته برد و باخت هایی همراه آن می باشد. برد زمانی اتفاق می افتد که با توجه به تمام زوایا و نقاط تاریک فکری، نتیجه گیری و اقدام کرد ولی گاهی موانع شناختی و نقاط تاریک باعث تصمیم ها و اقدامات اشتباه می شود.
در سال 1980 میلادی توماس جِی لئونارد که یک مشاور مالی بود در فعالیت های حرفه ای خود، متوجه شد که مراجعین خود بیشتر از آنکه مسائل مالی برای آنها بزرگ باشد، مسائل دیگر که مربوط به کیفیت زندگی آنهاست، مهم تر است و به دنبال توصیه های عمیق در زندگی شان هستند؛ به همین خاطر با توجه به ذهنیت و پیشینه تخصصی مالی و بینش تجاری که داشت، خدمات مشاوره خود با متد و روش کوچینگ ارائه داد و خود را کوچ معرفی می کرد. حرفه کوچینگ در دهه 1990 بیشتر از پیش به مردم شناسانده شد که وی باعث محبوبیت و بین المللی شدن آن بود. او موسس (ICF: International Coach Federation) است و به طور جدی در تاسیس موسسه آموزشی کوچینگ (CTI: The Coaches Training Institute) فعالیت داشته است.
در اواخر دهه 1990 میلادی، که بیش از 400 نفر داوطلب و علاقمند به رشته کوچینگ، ICF را حمایت می کردند و در حال گسترش بود، ICF فهرستی از صلاحیت های مهم و اخلاقی کوچ نوشت که استانداردی در زمینه کوچینگ ایجاد شد.
نقطه اوج گسترش کوچینگ را می توان همان دهه 1990 میلادی در نظر داشت چرا که شرکت IBM اولین شرکتی بود که از خدمات کوچینگ کسب و کار استفاده کرد که به عنوان راهبرد و روشی برای بهبود عملکرد پرسنل در کسب و کار از آن بهره برد. با توجه به کسب و کارهایی که ساختار سازمانی آنها هرمی و از بالا به پایین نیست و خیلی از مدیران میانی حذف شده بودند، نیاز به رهبری افراد وجود داشت که این خلاءبا متد کوچینگ اجرایی و کسب و کار، با استفاده از یک ارتباط تعاملی بر پایه گفتگو مداوم با کارکنان رفع شد.
در بین سال های 1990 تا 2004 کوچینگ به عنوان یک روش و حرفه جدید و مستقل ظاهر شد که باعث پذیرش عموم جامعه و رشد چشمگیر آن گردید. بر اساس گزارش فدراسیون بین المللی کوچینگ (ICF)، در حال حاضر بیش از 20 هزار نفر کوچ پاره وقت و تمام وقت در سراسر دنیا وجود دارد. هدف ICF ادامه روند افزایش عضویت در این نهاد می باشد تا به صورت یکسان و استاندارد بتواند خدمات کوچینگ را به صورت حرفهای به عموم جامعه ارائه نماید.
اکنون کوچینگ در ایران در حال توسعه است و افراد زیادی از خدمات آن استفاده می کنند و به نتایج خوبی دست پیدا کردند. چشم انداز این حرفه بسیار روشن است.